"هـ" اصلی همونی بود که عید باهات بود. این روزها خودم حس میکنم از خود واقعیم دور شدم و کمی بی حوصله و عصبیام. یه کمی نگرانم از کار و آیندم و سنم....! من هیچ چیزی از گذشته به یاد ندارم با تو جز خاظرههای خوب و الان اگه تو کنارم نبودی شاید این حس و حالم بدتر از این بود.
عزیزم؛ ببخشید اگه اونی که میخوای نیستم! اما مطمئن باش همیشه هم اینجوری نمیمونم. تو برات پیش نیومده توی یه برهه از زندگیت با این که همه چی داره خوب پیش میره اما دچار چنین حالتهایی بشی؟ من هم انسانم و بهم حق بده گاهی هم این روی من رو ببینی حالا که مثل کف دست باهات صادقم. البته وقتی که ببینم طرف مقابلم از این رفتارهای جدید من شاید دلزده بشه، حتماً سعی میکنم خودم رو زودتر تغییر بدم و بخشی از کاری که باید گذشت زمان برای بهبودم انجام بده، خودم انجام بدم. اما نمیدونم چرا این پستت رو خوندم بدنم یه دفعه عرق سردی کرد !
نمیخوام حس کنی من دیگه اون "هـ" نیستم... چون من اون "هــ" که میشناختی هستم و همونم، و حالا که ازش دور شدم خودم هم کلافهام، اینقدر که نمیدونم چرا دارم این پست رو با اشک بنویسم؟ چند روز پیش تو اساماس بهم گفتی من صبوری رو از تو یاد گرفتم و بعد یادم افتاد به چند ماه پیشم ودوباره پقی زدم زیر گریه!
عامل این چیزها زندگی شخصی خودمه، نه تو! هیچ وقت به دلت بد راه نده....! مخصوصاً از وقتی این رویه رو پیش گرفتیم که ناراحتیها و انتقادهامون رو به موقع برای هم مطرح کنیم. میدونم این چند وقت اخیر خیلی با من از قبل هم مهربونتر و قدرشناستر بودی.... منو ببخش اگه جواب محبتهاتو اون طور که دلت میخواد اخیراً ندادم!
دلم میخواست اینجا بودی و الان تو بغلت گریه میکردم.... خیلی نیاز دارم، چون نمیدونم دقیقاً چه مرگمه؟! میخوام همون "هـ" باشم... همون "هـ" که خودم دوسش داشتم و باهاش آرامش داشتم. مرسی که بهم یادآوری کردی و ببخشید که این تغییر ناخودآگاه رفتار، تو رو اخیراً اذیت کرده !
از همین امشب، همین لحظه میخوام به همون "هـ" برگردم، میدونی حتی مامانم هم میگه جدیداً "تـلـخ" شدی.
فکر میکنی خودم خوشم میاد که اینطور باشم و تازه تو رو هم با این رفتار آزار بدم؟ نه...! فقط کمی بهم فرصت بده، همونی میشم که میخوای و میخوام...!
امضا : اشکهای بیاختیارم
خیلی وقتا نه برخوردا و نه رفتارای آدم
بلکه افکارشه که اذیتش می کنه
اما باید اینو قبول کرد که هیچ وقت واسه بهتر بودن دیر نیست
مخصوصا الان
تازه شروع کرد اما قلمت نشون میده که قبلا هم زیاد می نوشتی
امییدوارم موفق باشی توی این راه
مرسی از لطفتون
من از هیچ کد.م از رفتارهات کوچیترین ازاری ندیدم ه عزیزم
ه. الان همون ه.ای هست که میشناختم
و علاقه من هر روز به ه. عزیزم بیشتر و بیشتر میشه
بـــــــــــــــــــــــوس :*
راستی، 3شنبه عروسی یکی از بر و بچ هم دبیرستانیمه وینک
خوشحالم که هنوز اینطور بهم علاقه داری
ممنون از نظرت
راستش خیلی خوشم میاد وقتی کله جدید رو کسی استفاده می کنه و از کلیشه میاد بیرون
مخصوصا که خود وبلاگت هم خارج از کلیشه است
و جالبیش اینه که همه نوشته هات مال نیمه شبه
اون موقع حس خوبیه واسه نوشتن
بیا یه چیزی بنویس دیگه :(
چشم... امشب مینویسم
چقدر نوشتی :( :|
دیگه قول نمیدم ... ببخشید :|
جواب: دیگه قول نمیدم ... ببخشید :|
فکر کنم اگه بدتر از اون ؛هرطور راحتی؛ نباشه این جوابتُ بهتر هم نیست
یعنی چی دیگه قول نمیدم؟ مگه اصلا قولی داده بودی؟!
چرا نباید قول داد؟! چقدر سخت میگیری! من فقط گله کردم که چرا نمینویسی و هنوز هم فکر میکنم یه سری حرفایی که اینجا میخواستی بگی رو نمیگی
ژس اگه از من انتظار داری اینطوری حرف نزنم، بیا و خودت هم آدم باش و اینطوری حرف نزن
ممنون
شهاب
فکر کنم این 2 روز که پیش هم بودیم، هم سو تفاهمها رفع شد.... درسته؟
باز هم ببخشید اگه با این لحن نوشتم