زن ماهی

روز نوشت‏های گاه و بی‏گاه

زن ماهی

روز نوشت‏های گاه و بی‏گاه

فاصله‏ی پنهانی از خودم

"هـ" اصلی همونی بود که عید باهات بود. این روزها خودم حس میکنم از خود واقعیم دور شدم و کمی بی حوصله و عصبی‏ام. یه کمی نگرانم از کار و آیندم و سنم....! من هیچ چیزی از گذشته به یاد ندارم با تو جز خاظره‏های خوب و الان اگه تو کنارم نبودی شاید این حس و حالم بدتر از این بود.

عزیزم؛ ببخشید اگه اونی که میخوای نیستم! اما مطمئن باش همیشه هم اینجوری نمی‏مونم. تو برات پیش نیومده توی یه برهه از زندگیت با این که همه چی داره خوب پیش میره اما دچار چنین حالت‏هایی بشی؟ من هم انسانم و بهم حق بده گاهی هم این روی من رو ببینی حالا که مثل کف دست باهات صادقم. البته وقتی که ببینم طرف مقابلم از این رفتار‏های جدید من شاید دلزده بشه، حتماً سعی میکنم خودم رو زودتر تغییر بدم و بخشی از کاری که باید گذشت زمان برای بهبودم انجام بده، خودم انجام بدم. اما نمی‏دونم چرا این پستت رو خوندم بدنم یه دفعه عرق سردی کرد !

نمی‏خوام حس کنی من دیگه اون "هـ" نیستم... چون من اون "هــ" که می‏شناختی هستم و همونم، و حالا که ازش دور شدم خودم هم کلافه‏ام، این‏قدر که نمی‏دونم چرا دارم این پست رو با اشک بنویسم؟ چند روز پیش تو ا‏س‏ام‏اس بهم گفتی من صبوری رو از تو یاد گرفتم و بعد یادم افتاد به چند ماه پیشم ودوباره پقی زدم زیر گریه! 

عامل این چیز‏ها زندگی شخصی خودمه، نه تو! هیچ وقت به دلت بد راه نده....! مخصوصاً از وقتی این رویه رو پیش گرفتیم که ناراحتی‏ها و انتقاد‏هامون رو به موقع برای هم مطرح کنیم. می‏دونم این چند وقت اخیر خیلی با من از قبل هم مهربون‏تر و قدرشناس‏تر بودی.... منو ببخش اگه جواب محبت‏هاتو اون طور که دلت میخواد اخیراً ندادم!

دلم می‏خواست اینجا بودی و الان تو بغلت گریه می‏کردم.... خیلی نیاز دارم، چون نمی‏دونم دقیقاً چه مرگمه؟! می‏‏خوام همون "هـ" باشم... همون "هـ" که خودم دوسش داشتم و باهاش آرامش داشتم. مرسی که بهم یادآوری کردی و ببخشید که این تغییر ناخودآگاه رفتار، تو رو اخیراً اذیت کرده !

از همین امشب، همین لحظه می‏خوام به همون "هـ" برگردم، میدونی حتی مامانم هم میگه جدیداً "تـلـخ" شدی.

فکر می‏کنی خودم خوشم میاد که این‏طور باشم و تازه تو رو هم با این رفتار آزار بدم؟ نه...! فقط کمی بهم فرصت بده، همونی میشم که می‏خوای و می‏خوام...!


امضا : اشک‏های بی‏اختیارم




نظرات 6 + ارسال نظر
پرستیدنی یکشنبه 13 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 08:23 ق.ظ http://deeba.blogsky.com

خیلی وقتا نه برخوردا و نه رفتارای آدم
بلکه افکارشه که اذیتش می کنه
اما باید اینو قبول کرد که هیچ وقت واسه بهتر بودن دیر نیست
مخصوصا الان

تازه شروع کرد اما قلمت نشون میده که قبلا هم زیاد می نوشتی
امییدوارم موفق باشی توی این راه

مرسی از لطفتون

[ بدون نام ] یکشنبه 13 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 07:23 ب.ظ

من از هیچ کد.م از رفتارهات کوچیترین ازاری ندیدم ه عزیزم

ه. الان همون ه.ای هست که میشناختم
و علاقه من هر روز به ه. عزیزم بیشتر و بیشتر میشه


بـــــــــــــــــــــــوس :*
راستی، 3شنبه عروسی یکی از بر و بچ هم دبیرستانیمه وینک

خوشحالم که هنوز اینطور بهم علاقه داری

پرستیدنی سه‌شنبه 15 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 09:23 ق.ظ http://deeba.blogsky.com

ممنون از نظرت
راستش خیلی خوشم میاد وقتی کله جدید رو کسی استفاده می کنه و از کلیشه میاد بیرون
مخصوصا که خود وبلاگت هم خارج از کلیشه است

و جالبیش اینه که همه نوشته هات مال نیمه شبه
اون موقع حس خوبیه واسه نوشتن

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 17 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 06:04 ب.ظ

بیا یه چیزی بنویس دیگه :(

چشم... امشب می‏نویسم

[ بدون نام ] شنبه 19 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 11:18 ق.ظ

چقدر نوشتی :( :|

دیگه قول نمیدم ... ببخشید :|

[ بدون نام ] یکشنبه 20 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 05:03 ب.ظ

جواب: دیگه قول نمیدم ... ببخشید :|


فکر کنم اگه بدتر از اون ؛هرطور راحتی؛ نباشه این جوابتُ بهتر هم نیست
یعنی چی دیگه قول نمیدم؟ مگه اصلا قولی داده بودی؟!
چرا نباید قول داد؟! چقدر سخت میگیری! من فقط گله کردم که چرا نمینویسی و هنوز هم فکر میکنم یه سری حرفایی که اینجا میخواستی بگی رو نمیگی

ژس اگه از من انتظار داری اینطوری حرف نزنم، بیا و خودت هم آدم باش و اینطوری حرف نزن

ممنون
شهاب

فکر کنم این 2 روز که پیش هم بودیم، هم سو تفاهم‏ها رفع شد.... درسته؟


باز هم ببخشید اگه با این لحن نوشتم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد