زن ماهی

روز نوشت‏های گاه و بی‏گاه

زن ماهی

روز نوشت‏های گاه و بی‏گاه

دل‏غم زدگی

نمی‏دونم عنوان این پست رو از کجام درآوردم... اما مدت‏هاست که هر وقت بهش فکر می‏کنم اذیتم می‏کنه و امشب دلم می‏خواست بنویسم. نه این که تا حالا بهت نگفته باشم... نه! اما این بار میخوام جور دیگه و بدون ترس و واهمه از چیزی بنویسم.

قبل از اینکه برای اولین بار بیام و ببینمت، دلم می‏خواست یه یادگاری هرچند ناقابل، اما صرفاً از این جهت که گاهی اگه می‏بینیش به یاد من باشی، بهت بدم. خیلی فکر کردم.... رو هر چیزی دست می‏ذاشتم احساس می‏کردم نامناسبه برات. از زنجیر و پلاک مردونه بگیر تا انگشتر نقره و این قرتی بازی‏ها تا کتاب و پوشاک و غیره...! راستش با این‏که تو این مدت از راه دور تقریباً با سلیقت آشنا بودم اما برای خرید کادو حسابی هنگ کرده بودم تا اینکه به فکرم رسید یکی از این قاب‏های 3 تیکه‎ای که خودم عاشقش هستم برات یادگاری بگیرم که هم به دیوار بزنی و هم جلو چشمت باشه و هم مثل لوازم شخصی سایز کوچیک و بزرگ نداره که نگران باشم اندازت نباشه و یا به دردت نخوره. غافل از اینکه حالا می‏فهمم این چیزی که من کول کردم آوردم و خودم و خودت رو به دردسر انداختم یک جو برات مفید نبوده و با توجه به شرایط خانوادگیت حتی جرات نکردی بعد از 1 ماه و خورده‏ای فقط یک بار کاغذ کادوش رو باز کنی، ببینی چی هست و بعد دوباره ببندیش و یه جا قایمش کنی.
من کاملاً می‏فهمم تو در چه شرایطی هستی و کوچکترین چیز نا آشنایی که به وسایلت اضافه میشه اول باید از گمرکی مامان و بعد بابا و بعد احیاناً بقیه رد بشه تا به مقصد(اگه صلاح بود) برسه. با این همه یه حسی اذیتم میکنه.... شاید چون از زاویه دید خودم فقط نگاه میکنم و دلم میخواست حداقل اونقدر مشتاق بودی که یک جوری حالا به هر روش و ترفندی که بود حداقل یک‏بار بازش می‏‏کردی...!
دلم رو خوش کرده بودم وقتی مامان و بابا میرن مسافرت، دیگه اون کادو رو حداقل می‏بینی، اما امشب فهمیدم فقط می‏تونی اونو  از مکانی به مکان دیگه انتقال بدی و این باز در اصل قضیه فرق نداره. میگی کلاً میخ زدن به دیوار تو خونه ما رایج نیست، و اینو میذاری تو کمد تا یه روزی یه جایی یه زمانی اگه شد اینو بالاخره اول باز کنی و بعد بزنی به دیوار تا جلو چشمت باشه....  و با این شرایط میدونم اون زمان حداقل 5-6 سال دیگه طول می‏کشه و این دل بزرگیت منو کمی ناراحت میکنه.
اصلاً مساله این نیست که اون کادو چی هست یا باید دیده بشه یا نه... از زاویه دید خودم این جور حس میکنم که اگه من جای تو بودم به این راحتی و خونسردی ازش نمیگذشتم و بذارمش یه جا و یا همش قایمش کنم. نهایتش اینه که ازت میخوام اگه این کادو فقط باعث اذیتت میشه و دائم باید نقل مکان کنی، به خودم برگردون. مثل رضا که خیلی راحت اون قاب رو داد به مرسده... و خیلی راحت‏تر گفت من از تصاویر هخامنشی خوشم نمیاد! و در ضمن جا ندارم تو خونه و یه تشکر هم کرد!
من در درجه اول از خودم ناراحتم که چرا بیشتر فکر نکردم تا بتونم چیز مناسب‏تری با توجه به شرایطتت برات بگیرم و تو رو هم اینقدر به دردسر نمی‏نداختم :(
حتی اون شمع، اون تی‏شرت هم بی‏استفاده مونده... می‏دونم خیلی ضایع بود، خیلی انتخاب‏های بدی بود. دلم می‏خواست مثل DVD Writer که به من هدیه دادی، چیز به درد بخوری بهت می‏دادم.
هرچند با این شرایط، حتی یه سیم کارت ایرانسل هم تو رو به زحمت میندازه... نمیدونم چطور جلوی میل درونیم رو بگیرم و هر دفعه که می‏خوام ببینمت حتی شده یه کاغذ از دستخط خودم رو بهت بدم، تو چطور میخوای نگهش داری؟ و چطور میخوای دائم استرس نداشته باشی که کسی نبینه؟
چطور میشه من بفهمم چی به درد تو می‏خوره و میشه هر وقت دلت خواست راحت بهش نگاه کنی و یاد من باشی؟

نظرات 1 + ارسال نظر
شهاب شنبه 12 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 11:14 ق.ظ

۱- ز زاویه دید خودم این جور حس میکنم که اگه من جای تو بودم به این راحتی و خونسردی ازش نمیگذشتم و بذارمش یه جا و یا همش قایمش کنم.

۲- من در درجه اول از خودم ناراحتم که چرا بیشتر فکر نکردم تا بتونم چیز مناسب‏تری با توجه به شرایطتت برات بگیرم و تو رو هم اینقدر به دردسر نمی‏نداختم :(

۳- حالا می‏فهمم این چیزی که من کول کردم آوردم و خودم و خودت رو به دردسر انداختم یک جو برات مفید نبوده و با توجه به شرایط خانوادگیت حتی جرات نکردی بعد از 1 ماه و خورده‏ای فقط یک بار کاغذ کادوش رو باز کنی، ببینی چی هست و بعد دوباره ببندیش و یه جا قایمش کنی.

۴- هرچند با این شرایط، حتی یه سیم کارت ایرانسل هم تو رو به زحمت میندازه...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد