وقتی کامنت خصوصیت رو با اسم "شهاب" دیدم، درجا خشکم زد. یه لحظه حدس زدم نکنه کسی که نمیخواستم آدرس اون وبلاگم رو داشته باشه، بالاخره دل رو زده به دریا و خواسته بهم بفهمونه تا ابد نمیخواد گوشمخملی بمونه و حالا دعوتم کرده به وبلاگ جدیدش!
اما وقتی رو آدرس وبلاگت کلیک کردم و از نوشتههات و مخصوصاً اون نوع خاص "زن" گفتنت، فهمیدم خود خرتی، قند تو دلم آب شد. وقتی دوباره خوندم که مثل گذشته مینویسی که چقدر دوستم داری و چقدر نگرانمی.... اشک تو چشام جمع شد. انگار که دوباره همه چیز از نو شروع شده باشه و من با خوندن این حرفات، دوباره گونههام گر گرفت و دلم لرزید.
این چند روز اینقدر با من مهربون بودی و هوامو همه جوره داشتی که احساس میکنم جنبهش رو ندارم...! وقتی واسم وقت میذاری و تک تک سوالاتم رو با حوصله جواب میدی، وقتی حتی کلافگیم رو از پشت خطوط اینترنت میفهمی و نگرانم میشی، وقتی میبینم اون حس عمیق دوست داشتن که در گذشته برای اولین بار توی همین وبلاگها برام نوشتی و من رو حسابی شوکه کرده بودی، هنوز جریان داره و داره حتی بزرگتر میشه... انگار واژهها رو برای بیان احساسم کم میارم!
نمیدونی وقتی صادقانه از احساست مینویسی... منو به چه دنیای عجیبی میبری. دنیای مردونهی عجیبی که میدونم بیان احساسات در اون چقدر دشواره و کسی که این کار رو با شهامت کامل انجام میده، یعنی لیاقت دوست داشتن رو داره...!!!
ممنون عزیزم
قبلا ولی بیشتر به خاطر بنئدنمون کنار هم یا ندیدنت از طرف من که بنا به دلایل زیادی با خودم درگیر بودم، عمل کردن به این حرفهای قشنگ رو برام از خود حرفها متمایز میکرد
الان دارم دوست داشتن رو ته قلبم حس میکنم
از اینکه همه چیزو فراموش کردی حس میکنم که از بند عذاب وجدانم به ازای اشتباهات گذشته، رها شدم و میتونم یه بار دیگه یه رابطه خوب رو بسازم
شاید باورت نشه اگه بدونی که دلم "چقدر" بهت قرصه و این، به فعالیتهای روزانم انرژی فوق العاده ای میده
نمیدونی از اینکه تو رو دارم چقدر خوشحالم...
راستی،اینجا چرا شکلک نداره خره؟ :دی